دنیای زرد ما

روزمرگی‌های یک دانشجوی کتابخون

دنیای زرد ما

روزمرگی‌های یک دانشجوی کتابخون

دنیای زرد ما

سلام من فرجانه هستم😊
دهه هشتادی و دانشجوی بیوتکنولوژی📚🔬
اینجا راجع به فیلم و سریال، کتاب و تجربه‌هامون صحبت میکنیم

بایگانی
آخرین نظرات

۲ مطلب در آذر ۱۴۰۱ ثبت شده است

در روزهای منتهی به کنکورم گیلمور گرلز میدیدم.
سریال نسبتا قدیمیی که شهرت زیادی نداره اما خیلییی دل نشینه.
روری، از شخصیت‌های اصلی داستان عضو تحریریه دانشگاهه، در ابتدای ورود روری، ویراستار تحریریه متن‌های روری رو رد میکنه، از یک متن طولانی فقط یکی دو جمله رو مناسب میدونه و...
بعد از انتشار متن روری هم کلی ماجرا پیش میاد و اعتراض میشه که نوشته‌ی نقد تاتر روری غیرمنصفانه بوده و...
در ادامه‌ی سریال، روری به نقطه‌ای میرسه که خودش ویراستاد تحریریه دانشگاه میشه و حتی یک دوره‌ای توی تحریریه یکی از روزنامه‌های معروف کار میکنه. اونجا هم ماجرایی پیش میاد و مالک روزنامه که روزنامه‌نگار خیلی معروفی بود به روری میگه تو استعداد این کار رو نداری!
اون شب روری فرو میریزه، انگار که سیلی محکمی خورده باشه...

روری گیلمور

در روزهای منتهی به کنکورم من روری رو میدیدم و دلم میخواست تجربه‌های مشابهی داشته باشم. بنویسم، نقد بشم، عضوی از یک جمع پویا باشم، سر کلاس‌های دانشگاه بشینم و...
چند وقت پیش یک فراخوان برای جذب نویسنده‌ی رادیو دیدم و تست دادم و قبول شدم؛ حالا دو سه هفته‌ای هست که براشون مینویسم. متن‌هایی که فیلا دارن نقد و رد میشن😄
اولین باری که نوشتم و رد شد برام مثل یک سیلی یا سطل آب یخ بود، اما فقط چند دقیقه بعد بود که با خودم گفتم چه چیزی بهتر از این؟ میخوای درجا بزنی یا هندونه زیر بغلت بزارن؟
خداروشکر کردم و همون موقع بلند شدم تا چندتا منبع از کتابخونم بیارم و دنبال ایده‌ برای یک متن دیگه بگردم.
این روزها پر از رنجن اما من دوستشون دارم.
خدایا شکرت، خدایا خیلییی شکرت💛💛💛
۱۴آذر ۱۴۰۱ بعد از امتحان زیست پیش، در انتظار کلاس زیست گیاهی، نمازخونه‌ی دانشگاه
پ.ن: شما چه خبر؟ چه میکنید این روزا

۶ نظر ۱۴ آذر ۰۱ ، ۱۲:۳۹

《هو الحق》

سلام، حالتون چطوره؟ امیدوارم خوب و خوش و زرد باشید😊

جولیا پایلد

چندسال پیش جایی خوندم که صفحات اینستاگرام، ویرگول و... مثل خونه‌ی اجاره‌ای هستن، هر کاری هم بکنی در آخر انگار مهمانی، اما فضای وبلاگ فرق داره، حس خونه و تعلق بهت میده.

خواهر بزرگتر من وبلاگ نویس بود، توی بلاگفا مینوشت و شاید برای همین باشه که من هم از بچگی رویای نوشتن توی وبلاگ رو داشتم. سنم که بیشتر شد اما، وبلاگ‌ها خلوت شدن و آدم‌ها روی آوردن به اینستاگرام، تلگرام و...

خیلی سعی کردم توی اینستاگرام بنویسم اما بالا بری، پایین بیای، اینستاگرام اول از همه رسانه‌ی تصویره و عمده‌ی آدم‌ها اونجا حوصله خوندن متن‌های بیشتر از دو، سه پاراگراف رو ندارن.

حدود یک سال و نیم پیش که از طریق طاقچه با ویرگول آشنا شدم شروع کردم به خوندن و نوشتن توی اون بستر. اونجا دوستای عزیزی پیدا کردم، یاد گرفتم که بهتر بنویسم، مطالب خیلی خوبی خوندم و... اما، اونجا هم مال من نبود.

چند هفته‌ی پیش از ویرگول رفتم و بعد از یکی دو روز، دلم تنگ شد... حالا کجا بنویسم؟ کجا بنویسم که حس وبلاگ رو داشته باشه؟

و من اینجام، در این دنیای زرد تازه متولد شده😄😍

چه فرقی میکنه اگه این خونه‌ی جدید در گوشه‌ای، دور از هیاهوی دنیا باشه و کمتر گذر کسی بهش بیفته، تا وقتی مجال نوشتن هست و دوستان عزیزی برای هم صحبتی، اینجا هم میشه زرد نوشت و زرد خندید💛😊

پ.ن: رنگ مورد علاقه‌ی شما چیه؟ فکر کنم معلومه که من عاشق رنگ زردم😄

پ.ن۲: اون متن خونه‌ی اجاره‌ای رو پیدا کردم: به یک وبلاگ نویس میگفتم ویرگول رو میشناسی؟ گفت آره. گفتم خب چرا اونجا نمی نویسی؟ گفت وبلاگ مثل خونه ی خود آدمه اما ویرگول خونه ی اجاره اییه

جمعه ۴آذر ۱۴۰۱

۲ نظر ۰۴ آذر ۰۱ ، ۲۰:۲۶