دنیای زرد ما

روزمرگی‌های یک دانشجوی کتابخون

دنیای زرد ما

روزمرگی‌های یک دانشجوی کتابخون

دنیای زرد ما

سلام من فرجانه هستم😊
دهه هشتادی و دانشجوی بیوتکنولوژی📚🔬
اینجا راجع به فیلم و سریال، کتاب و تجربه‌هامون صحبت میکنیم

بایگانی
آخرین نظرات

خ، دوستی که دلتنگش هستم...

شنبه, ۱۷ دی ۱۴۰۱، ۱۲:۳۷ ق.ظ

《هو الحق》

خ رو روز اولی که رفتم دبیرستان برای ثبت نام دیدم.
دختر خوبی به نظر میرسید؛ شهرستانی بود و قرار شد بیاد خوابگاه مدرسه‌ی ما.
اون روز حرف زدیم و من اول مهر چشم چشم میکردم دنبالش. هم رو دیدیم، با هم رفتیم سر کلاس و کنار هم نشستیم.
آدم‌ها معمولا یک دوست صمیمی توی مدرسه دارند که ممکنه بغل دستیشون باشه چون توی بازه‌های بین کلاس بیشتر هم صحبت میشن، ممکنه هم سرویسیشون باشه چون قبل و بعد از مدرسه هم کنارهمند، ممکنه دوستی باشه که از پایه‌ی قبلی باهاشون بوده یا فامیل و همسایست.
خ بغل دستی من بود، ما دوست بودیم اما خوابگاهی بودن اون رو به بچه‌های خوابگاه نزدیک‌تر نگه میداشت.
سال بعد من و خ بعد از چند هفته دیگه کنار هم ننشستیم چون خ ردیف آخر یا یکی مونده به آخر مینشست و من که عینکیم برام راحت‌تر بود برم ردیف اول تا تخته رو بهتر ببینم.
بعد هم که کرونا اومد...
خ خیلی مهربون بود و ما هم صحبت‌های خوبی بودیم. شاید دوستای خیلی صمیمی نه اما دوستای نزدیک هم حساب میشدیم.
گوشی خ مشکل داشت برای همین توی مدت کرونا ما نمیتونستیم چت کنیم یا به خاطر آنتن دهی شهرستانشون تماس تلفنی بگیریم...
امتحانات حضوری دوازدهم خ رو بعد از مدت‌ها دیدم، بین حرف‌ها روز آخر گفت که خواستگار براش اومده،حرف زدن، آزمایش دادن و عقدشه.
دبیرستان که تموم شد من هم از خ بی‌خبر شدم... تولدش زنگ زدم، پیام دادم، قبل و بعد از تولدش هم همینطور اما هیچ جوابی نمیگرفتم.
یک بار از یکی از بچه‌های خوابگاه شنیدم که شمارش رو عوض کرده، شمارم رو به خ داد و ما چند جمله‌ای حرف زدیم و مجدد بی‌خبری. خ دیگه از هیچکدوم از ما خبری نگرفت و جواب پیام‌هامون رو هم نداد.
چند روز پیش دوباره به خ پیام دادم، پرسید شما؟ خودم رو معرفی کردم، ذوق کرد و احوالم رو پرسید، پاسخ دادم و احوالش رو پرسیدم و خ دوباره رفت...
همکلاسی قدیمیم را خبر کنید و بگویید دوستی اینجا هست که فقط میخواهد احوالش را بداند و چند کلامی هم صحبتش شود، همین.
پ.ن:کتابی رو به خ امانت داده بودم، امید داشتم حداقل برای کتاب خبری ازم بگیره...😄 اصلا کتاب برای تو خ‌جان احوالت چطوره رفیق؟
پ.ن۲: شاید خ از دستم ناراحته؟ ولی خ دیگه جواب هیچکس رو نداد...
پ.ن۳: فکر کنم توی فارسی مدرسه درسی داشتیم با عنوان زنگ نقاشی که برشی بود از کتاب اتاق آبی سهراب سپهری، اونجا سهراب از معلم نقاشیش با عنوان صاد یاد میکرد و در پایان میگفت معلم نقاشیم را خبر کنید که...


در مورد خ حتی اگر میدونستم چرا رابطش رو قطع کرده یا اگر از طرف اون هم میل به ادامه‌ی ارتباط میدیدم آروم‌تر بودم، اما به نظرم دیگه باید قبول کنم. گاهی روابط آدم‌ها بدون دلیل خاصی قطع میشه، گاهی هیچکس مقصر نیست. باید گذر کرد.
بعضی دیدارها آخرین دیدارند، بدون اینکه بدونیم...
و بعضی جملات، آخرین جمله‌ها، بدون اینکه خبر داشته باشیم...
پ.ن۴: سال دهم خ برای تولدم از این باکس‌های تولد درست کرد که با باز شدن درِ جعبه، دیوارها میوفتن و جعبه‌ی دیگه‌ای رو میبینی. روی دیواره‌های جعبه پر از نانی و توی جعبه‌ی آخر یک ماگ بود. این هدیه‌ی خ رو هیچ‌وقت فراموش نمیکنم، اون روز خیلییی خوشحالم کرد.

۰۱/۱۰/۱۷

نظرات  (۴)

سلام

 

خیلی وقتها می بینید طرف مقابل مشکلاتی داره ... می فهمم ها! خیلی هم میفهمم ... انقدر من رفیق و دوست از دست دادم ... که فاصله گرفتن و بعد ها تحویل نگرفتن ... ولی خب :) باید تا جایی که میشه روابط رو حفظ کرد ... 

پاسخ:
سلام، فکر کنم در مورد خ من تلاشم رو کردم و کار دیگه‌ای از دستم برنمیاد. بالاخره گاهی هم باید گذر کرد، شاید خیر در جداییه.

دوستام بعد ازدواج اینشکلی شدن 

حتی فامیل ....

دلیلش رو هم من نمیدونم 

پاسخ:
سلام بهارجان، امیدوارم خوب باشی🌻🌼
پس تنها نیستم😄

سلام عزیزم 

دقیقا 

اشکال نداره. میگذره

☺️☺️

می دونی فرجانه توی زندگیم آدم های زیادی رو از دست دادم

حتی گاهی شروع میکنم به شمردن شون و بعد متوجه میشم یکی دوتایی رو از قلم انداختم

راستش این باعث میشه دلم بگیره و یکی از دلایلی که از روابط سطحی و عادی دوری میکنم همینه، برای این که ترجیح میدم وقتی یاد یه خاطره می‌افتم اونقدر به صاحب اون لحظه نزدیک باشم که همونوقت برم بهش بگم و باهم مرورشون کنیم و لبخند بزنیم

اما خب من الان توی زندگیم آدم های ارزشمند زیادی رو دارم که حضورشون برام خیلی عزیزه و همین دلگرمم میکنم :) و البته که امیدوارم از دست شون ندم

برای تو هم آرزو میکنم آدم های ارزشمند امروزت رو از دست ندی و اگر خدای ناکرده به قول تو خیر در جدایی بود

حضور آدم های زیبا تری رو کنار خودت پیدا کنی

*فکر‌کنم‌پرحرفی‌کردم 🤭

پاسخ:
اینو که گفتی یاد دوستایی که از دست دادم افتادم و پرستو اول از همه اوند توی ذهنم، دوست کلاس اولم،  فکر کنم از کلاس چهارم دیگه بی خبرم ازش.
خونشون دقیقا روبه‌روی مدرسه بود، دقیقا رو به رو.
ساختمون مدرسه که عوض شد باهامون نیمد، تا جایی که یادمه ما هیچ وقت قهر یا دعوا نکردیم فقط دوستای دیگه پیدا کردیم و رابطمون کمرنگ شد بعد هم که مدرسه تغییر کرد. کاش هرجا هست حالش خوب باشه.
ولی میدونی دوستیای عمیق هم از روابط سطحی شروع میشن، از یک میشه مدادت رو قرض بگیرم گرفته تا همکار شدن توی محل کار و... 
یک فیلم میدیدم که میگفت نزار ترس از باختن مانع بازی کردنت بشه.
این چه حرفیه، خیلی خوب گفتی😍
دوستای خیلی خوب و دوستیای عمیق برات آرزو میکنم💛😍

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی